کالوکیشن های فعل get در انگلیسی + مثالهای کاربردی
پرکاربردترین Collocation های فعل get
۱. (get + a/an+ noun) / اسم + get
-
کالوکیشن های فعل get به معنای بدست آوردن/ گیرآوردن/ کسب کردن
مثال | Example | فارسی | English |
---|---|---|---|
او خوشحال بود که توانست شغلی در شرکت فناوری پیدا کند. | .She was thrilled to get a job at the tech company | شغل پیدا کردن | get a job |
پس از سالها تلاش، او بالاخره ترفیع گرفت. | .After years of hard work, he finally got a promotion | ترفیع گرفتن | Get a promotion |
آنها برای خرید اولین خانهشان نیاز به گرفتن وام داشتند. | .You should get information about the new policies before the meeting | وام گرفتن | Get a loan |
شما باید قبل از جلسه اطلاعاتی در مورد سیاستهای جدید به دست بیاورید. | .I’m going to make a cake for my friend’s birthday | اطلاعات به دست آوردن | Get information |
هنوز منتظر دریافت پاسخ به درخواست شغلم هستم. | .I’m still waiting to get an answer to my job application | پاسخ دریاف کردن | Get an answer |
او مجبور بود برای اینکه به مسافرت برود، از والدینش اجازه بگیرد | .She had to get permission from her parents to go on the trip | اجازه گرفتن | Get permission |
او قصد دارد مدرک مهندسی بگیرد. | .He plans to get a degree in engineering | مدرک گرفتن | Get a degree |
ما باید برای پروژه تحقیقاتی به پایگاه داده دسترسی پیدا کنیم. | .We need to get access to the database for the research project | دسترسی داشتن | Get access |
نها توانستند روی ماشین جدید تخفیف بگیرند. | .They managed to get a discount on the new car | تخفیف گرفتن | Get a discount |
مطمئن شوید که بلیط کنسرت را از قبل تهیه کرده اید. | Make sure to get a ticket for the concert in advance | بلیط گرفتن | Get a ticket |
کل روز رو کار کردی. باید کمی بخوابی. | .You worked all day. You have to get some sleep | کمی خوابیدن | Get some sleep |
من امروز صبح، 8 تا تماس از پدرم داشتم. | .I had 8 phone calls from my dad this morning | یک تماس / پیام دریافت کردن | Get a phone call / message |
در هاوایی، شما به راحتی آفتاب میگیرید. | .In Hawaii, you will get a tan easily | آفتاب گرفتن | Get a tan |
او در آخرین لاتاری، شانس آورد. | .She got a chance in the latest lottery | شانس آوردن | Get a chance |
بچهها مدام تو دردسر میوفتن | .Children get into trouble all the time | تو دردسر افتادن | Get into trouble |
-
کالوکیشن های فعل get به معنای خریدن
مثال | Example | فارسی | English |
---|---|---|---|
آنها تصمیم گرفتند که یک ماشین جدید بخرند پس از اینکه ماشین قدیمیشان خراب شد. | .They decided to get a new car after their old one broke down | ماشین جدید خریدن | Get a new car |
من نیاز دارم که برای هفته خرید مواد غذایی کنم، بنابراین به بازار یه سری میزنم. | .I need to get groceries for the week, so I’ll stop by the market | مواد غذایی خریدن | Get groceries |
او توانست در جریان حراج، یک معامله عالی روی لپتاپ جدید بکند. | .He managed to get a great deal on the new laptop during the sale | معامله کردن | Get a deal |
آنها تصمیم گرفتند که غذا را از رستوران مورد علاقهشان تهیه کنند. | .They decided to get a meal from their favorite restaurant | غذا خوردن | Get a meal |
او تصمیم گرفت که یک اشتراک برای سرویس پخش آنلاین بگیرد. | .He decided to get a subscription to the online streaming service | اشتراک گرفتن | Get a subscription |
من توانستم سر لپتاپی که خریدم چانه بزنم؛ قیمت آن ۳۰٪ کمتر از قیمت معمولی بود. | .I managed to get a bargain on the new laptop I bought; it was 30% off the regular price | سر چیزی چانه زدن
(اصطلاح) |
Get a bargain on something (expression) |
میتونم مقداری سیبزمینی سرخ کرده بخرم؟ | ?Can I get some french fries | یه چیزی برای خوردن خریدن
(اصطلاح) |
Get something to eat (expression) |
-
کالوکیشن های فعل get به معنی آوردن
مثال | Example | فارسی | English |
---|---|---|---|
من میتونم یک سبد برای پیکنیک بیارم. | I can get a basket for picnic. | چیزی را آوردن | Get something |
من میروم جعبهی کمکهای اولیه رو بیارم. | I’ll go get the first aid kit! | برو یه چیزی بیار
(اصطلاح) |
Go get something
(expression) |
منشی برای رئیس فایلهایش را آورد. | The assistant got the boss his files | چیزی برای کسی آوردن
(اصطلاح) |
Get somebody something
(expression) |
۲.(Get + to + (a) place) / مکان + get
- Collocationهایی که معنی رسیدن میدهند.
مثال | Example | فارسی | English |
---|---|---|---|
من معمولا حدود ساعت 6 از سرکار میرسم خونه. | I usually get home from work around 6:00. | به خانه رسیدن | Get home |
ما دوشنبه میرسیم نیویورک. | we’ll get to New York on Monday morning. | رسیده به ____ (شهر، کشور) | Get to ____ (city, country) |
آنها اول باید برسن هتل، بعدش برن ساحل. | They have to get to the hotel first, then go to the beach. | به هتل رسیدن | Get to the hotel |
ما باید سروقت برسیم فرودگاه. | We have to get to the airport on time. | به فرودگاه رسیدن | Get to the airport |
او همیشه دیر به سرکار میرسد. | He always gets to work late | به سرکار رسیدن | Get to work |
قبل از اینکه سفرمان را ادامه بدیم، باید به یک جای خاص برسیم که استراحت کنیم | Before we continue our journey, we have to get to a place to rest. | به یک مکان خاص رسیدن | Get to a place |
آنها در بحثی که میکردند، به هیج نتیجه ای نرسیدن. | They got nowhere in their argument. | به نتیجهای نرسیدن | Get nowhere |
۳.(Get + adjective) / صفت + get
- Collocationهایی که معنی شدن میدهند.
مثال | Example | فارسی | English |
---|---|---|---|
او وقتی مهمونی سوپرایزتولدش را دید، شوکه شد. | She got a shock when she saw her surprise birthday party. | شوکه شدن | Get a shock |
او وقتی مردم صحبت او را قطع میکنند، عصبی میشود.” | He tends to get angry when people interrupt him. | عصبانی شدن | Get angry |
دما در شب خنک خواهد شد. | The temperature will get cool in the evening. | خنک شدن | Get cool |
آنها پس از سالها زندگی مشترک تصمیم به طلاق گرفتند. | They decided to get divorced after years of marriage | طلاق گرفتن | Get divorced |
کودکان از صدای بلند ترسیدند. | The children got frightened by the loud noise. | ترسیدن | Get frightened |
من معمولاً حوالی ظهر گرسنه میشوم. | I usually get hungry around noon. | گرسنه شدن | Get hungry |
ما در شهر گم شدیم و نتوانستیم راهمان را پیدا کنیم. | We got lost in the city and couldn’t find our way back | گم شدن | Get lost |
باید برای جلسه آماده شوم. | I need to get ready for the meeting. | اماده شدن برای | Get ready for |
بیایید کار روی پروژه را شروع کنیم. | Let’s get started on the project. | شروع شدن / شروع کردن | Get started |
او وقتی ترفیع را دریافت نکرد، ناراحت شد. | She got upset when she didn’t get the promotion. | ناراحت شدن | Get upset |
وقتی اون دختر دیر کرد، پسره داشت دیگه نگران میشد. | He started to get worried when she was late. | نگران شدن | Get worried |
ساعت ۷ عصر تاریک خواهد شد. | It will get dark around 7 PM. | تاریک شدن | Get dark |
او به خاطر عدم رعایت سررسید کارهایش از کار اخراج شد. | He got fired from his job for not meeting deadlines. | اخراج شدن | Get fired |
در تابستان میتواند واقعاً گرم شود | It can get really hot in the summer | گرم شدن | Get hot |
آنها قصد دارند تابستان آینده ازدواج کنند. | They plan to get married next summer. | متاهل شدن / ازدواج کردن | Get married |
هر کسی در نهایت پیر میشود | Everyone gets old eventually. | پیر شدن | Get old |
بعد از دویدن به بالای پلهها، نفسام گرفت (از نفس افتادم) | I got out of breath after running up the stairs. | از نفس افتادن | Get out of breath |
او از باردار شدن پس از سالها تلاش بسیار خوشحال شد. | She was thrilled to get pregnant after years of trying. | باردار شدن | Get pregnant |
ما ساعتها در ترافیک گیر کردیم. | We got stuck in a traffic jam for hours. | گیر افتادن | Get stuck (in a traffic jam) |
او بعد از یک روز طولانی در کار خسته میشود. | He gets tired after a long day at work. | خسته شدن | Get tired |
بیایید این آخر هفته برای شام دور هم جمع شویم. | Let’s get together for dinner this weekend. | دورهم جمع شدن | Get together |
در حالی که به خانه میرفتیم، زیر باران خیس شدیم. | We got wet in the rain while walking home. | خیس شدن | Get wet |
۴- (Get + comparatives) / صفت تفضیلی + get
- کالوکیشن هایی که صفت (تر) اضافه میکنند.
مثال | Example | فارسی | English |
---|---|---|---|
بیماران دارند هر روز بهتر میشوند. | The patients are getting better every day. | بهتر شدن | Get better |
آب و هوا آخرهفتهی پیش بدتر شد. | The weather got worse last weekend. | بدتر شدن | Get worse |
جنس ها هر سال گرانتر میشوند. | Things get more expensive every year. | گرانتر شدن | Get more expensive |
شهر امنتر میشود وقتی که پلیس در خیابانها گشتزنی میکند. | The city gets safer when the police patrol the streets. | امنتر شدن | Get safer |
از دیدن پیر شدن پدر و مادرم بیزارم. | I hate to see my parents getting older. | پیرتر شدن | Get older |
۵- Collocation های فعل get به معنای فهمیدن
مثال | Example | فارسی | English |
---|---|---|---|
من متوجه منظور استدلال او نشدم تا زمانی که آن را واضحتر توضیح داد | I didn’t get the point of his argument until he explained it more clearly. | متوجه منظور کسی شدن | Get the point |
آیا ایده کارکرد این نرمافزار جدید را متوجه شدهای؟ | Do you get the idea of how this new software works? | متوجه ایدهی کسی شدن | Get the idea |
مدتی طول کشید تا با سیستم جدید آشنا شوم. | It took me a while to get the hang of the new system. | آشنا شدن با کارایی چیزی | Get the hang of |
او بالاخره بعد از اینکه استاد چندین بار مفهوم را توضیح داد، متوجه شد | She finally got it after the professor explained the concept several times. | متوجه شدن (به طور کلی) | Get it |
من سعی کردم نقطه نظر خود را منتقل کنم، اما به نظر نمیرسید او بفهمد. | I tried to get my point across, but he didn’t seem to understand. | کسی را متوجه چیزی کردن | Get across |
او هنوز در حال تلاش برای درک نظریههای پیچیده است. | He is still trying to get a grasp of the complex theories. | درک کردن | Get a grasp of |
آیا تصویر کلی آنچه که سعی دارم توضیح دهم را متوجه میشوی؟ | Do you get the picture of what I’m trying to explain? | متوجهی شمای کلی چیزی شدن | Get the picture |
۶- (Get + preposition) / قید مکان + get
مثال | Example | فارسی | English |
---|---|---|---|
من متوجه منظور استدلال او نشدم تا زمانی که آن را واضحتر توضیح داد | I didn’t get the point of his argument until he explained it more clearly. | متوجه منظور کسی شدن | Get up |
آیا ایده کارکرد این نرمافزار جدید را متوجه شدهای؟ | Do you get the idea of how this new software works? | متوجه ایدهی کسی شدن | Get along with
(expression) |
مدتی طول کشید تا با سیستم جدید آشنا شوم. | It took me a while to get the hang of the new system. | آشنا شدن با کارایی چیزی | Get into |
او بالاخره بعد از اینکه استاد چندین بار مفهوم را توضیح داد، متوجه شد | She finally got it after the professor explained the concept several times. | متوجه شدن (به طور کلی) | Get out |
من سعی کردم نقطه نظر خود را منتقل کنم، اما به نظر نمیرسید او بفهمد. | I tried to get my point across, but he didn’t seem to understand. | کسی را متوجه چیزی کردن | Get around |
او هنوز در حال تلاش برای درک نظریههای پیچیده است. | He is still trying to get a grasp of the complex theories. | درک کردن | Get ahead |
آیا تصویر کلی آنچه که سعی دارم توضیح دهم را متوجه میشوی؟ | Do you get the picture of what I’m trying to explain? | متوجهی شمای کلی چیزی شدن | Get at |
ما تصمیم گرفتیم که برای یک آخر هفته به کوهها پناه ببریم. | We decided to get away for a weekend in the mountains | فرار کردن،گریختن | Get away |
من نیاز دارم که کتابم را از جان پس بگیرم | I need to get back my book from John | پس گرفتن | Get back |
او میخواست تلافی شوخی دوستش را بکند. | He wanted to get back at his friend for the prank | تلافی کردن | Get back at |
اجازه ندهید نظرات منفی شما را ناراحت کند. | Don’t let negative comments get you down | ناراحت کردن | Get down |
بیایید شروع به کار کنیم | Let’s get down to work | شروع کردن | Get down to |
ما باید سوار ماشین شویم قبل از اینکه باران شروع شود. | We need to get in the car before it starts raining | سوار شدن | Get in |
او سعی کرد با گروه محبوب سرکارهمراه شود. | She tried to get in with the popular crowd of work. | همراه شدن با | Get in with |
لطفاً در ایستگاه بعدی از اتوبوس پیاده شوید. | Please get off the bus at the next stop | پیاده شدن | Get off |
او با رئیس جدیدش رابطه خوبی دارد. | He gets on well with his new boss | سوار شدن | Get on |
باید از خانه بیرون برویم و از آفتاب لذت ببریم. | We should get out of the house and enjoy the sun | غلبه کردن | Get over |
او برای خوشهیکل شدن شروع به دویدن کرد. | He started jogging to get in shape | خوش هیکل شدن | Get in shape |
او میخواهد از شر لباسهای قدیمی خلاص شود. | he wants to get rid of old clothes | خلاص شدن از شر | Get rid of |
او توانست امتحان سخت را کامل تمام کند. | She managed to get through the tough exam | کامل کردن،انجام دادن | Get through |
مدتی طول کشید تا به برنامه جدید عادت کنم. | It took me a while to get used to the new schedule | عادت کردن به چیزی ،سازگاری | Get used to |
در آخر، تعدادی تمرین تعاملی را برای شما آماده کردیم که با انجام آن به ارزیابی آنچه بالا توضیح داده شد، میپردازیم.